عروسی خاله جون
بلهههههههه بازم عروسی .
پسرم برا بار دوم رفت عروسی خدا رو شکر اینبار بهتر بود اولش که رفتیم اروم بود هیچی نگفت منم خیالم راحت دادمش دست خاله سحر و رفتم ولی یه کم بعد شروع کرد به گریه اومدم خوابوندمش نیم ساعتی خوابید بعد بیدار شد عمه ها اومدن عمه ها نوبتی گرفتنش تا اروم بشه دیدم خیلی گریه میکنه با عمه فرخنده و مرضیه رفتیم تو ماشین خوابوندمش و دادمش عمه ها خودم رفتم داخل .
اخر شب هم عروسی هنوز تمام نشده بود که ما اومدیم اخه ماهان همه مون رو خسته کرده بود دیگه نتونستیم بمونیم .
مرسی عمه ها و خاله سحر که کمکم کردین.
اینم عکسای پسرم شب عروسی خاله.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی