گوگولی مامان و باباگوگولی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

بلوط کوچولو

ماهان جان تولدت مبارک

                                                تو این روز طلایی تو اومدی بدنیا        وجود پاکت اومد تو جمع و خلوت ما               تو تقدیما نوشتیم تو این روز و تو این ماه                          از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا              هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را افرید تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد.   ...
23 مهر 1393

رضای عزیزم تولدت مبارک

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان با ان به رنج های زندگی هم دل بست و در میان روزهای شتابزده عاشقانه زیست. میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم                                                                                                           قهقهه های اسماتی و ارامش زلال زندگی را برایت ارزو  دارم  عزیزم ...
30 شهريور 1393

رضا جان روزت مبارک

پدر یعنی طپش در قلب خانه پدر یعنی تسلط بر زمانه پدر احساس خوب تکیه بر کوه پدر یعنی تسلی وقت اندوه اولین سال بابا شدنت مبارک انشالا همیشه سایه ات بالا سرمون باشه شاد و سلامت باشی. روز 23 روز پدر بود هفت ماهگی ماهان هم بود. امیدوارم که همیشه کنار هم خوب و خوش باشیم.
24 ارديبهشت 1393

سال نو

                          یه سال دیگه هم با همه خوشی و ناخوشیش گذشت. خدارو شکر سال خوبی داشتیم اخه بزرگترین نعمت تو این سال به ما عطا شد  خدا شیرینی به زندگیمون بخشید و ماهانمون رو بهمون داد خدایا بخاطر این همه لطفی که به ما داشتی سپاسگذارم. اولین بهار زندگی پسرم داره از راه رسید انشالا همیشه  سر شاد و سالم و بهاری باشه. امسال اولین سالی که خونوادمون سه نفری شده من و بابایی بینهایت خوشحالیم که پسرمون سر سفره هفت سین کنارمونه.لحظه تحویل سال داشتیم اماده میشدیم که بریم عروسی ماهان بغل بابایی بود ی...
3 فروردين 1393

عروسی خاله جون

بلهههههههه بازم عروسی . پسرم برا بار دوم رفت عروسی خدا رو شکر اینبار بهتر بود اولش که رفتیم اروم بود هیچی نگفت منم خیالم راحت دادمش دست خاله سحر و رفتم ولی یه کم بعد شروع کرد به گریه اومدم خوابوندمش نیم ساعتی خوابید بعد بیدار شد عمه ها اومدن عمه ها نوبتی گرفتنش تا اروم بشه دیدم خیلی گریه میکنه با عمه فرخنده و مرضیه رفتیم تو ماشین خوابوندمش و دادمش عمه ها خودم رفتم داخل . اخر شب هم عروسی هنوز تمام نشده بود که ما اومدیم اخه ماهان همه مون رو خسته کرده بود دیگه نتونستیم بمونیم . مرسی عمه ها و خاله سحر که کمکم کردین. اینم عکسای پسرم شب عروسی خاله.               &n...
3 فروردين 1393

دختر کوچولوی ما

الهی فدای پسرم بشم دقیقا روزی  که پنج ماهه شد حالش خیلی بد بود اخه گوشش که چرک کرده بود هنوز خوب نشده بود اون روز شروع کرد به عطسه کردن ترسیدم سرما خورده باشه شربت سرما خوردگی بهش دادیم . اون روز هوا سرد بود ما هم یاسوج بودیم ماهان نمیذاشت کلاه براش بپوشیم عمه راضیه روسری براش بست که باد به گوشاش نخوره که بدتر بشه. قربونش برم با روسری چقد شیرین و خوردنی شده بود دلم میخواست بخورمش فداش بشم عمه خیلی ذوقشو میکرد .   قربونش برم اگه دختر بود هم خیلی خوشکل بود.                             ...
3 فروردين 1393

اولین عروسی

بله دوستای خوبم ماهان ما شب 16 اسفند اولین شبی بود که عروسی میرفت  عروسی زهرا جون(دختر خاله مامان). وقتی رسیدیم ماهان رو دادیم خاله فاطی خودمون رفتیم شام بخوریم وقتی برگشتیم دیدیم بلههههه اقا ماهان شروع کرده به گریه کردن خاله میگفت وقتی بردمش تو سالن چند لحظه خوب بود یهو زد زیر گریه از شلوغی و سر و صدا میترسید خاله اوردش بیرون یه کم ارومش کردیم دوباره شروع کرد با بابایی بردیمش به گوشه خلوت بهتر شد وقتی اوردیمش بازم همونجوری شد منم بردمش دادمش بابایی و دایی محسن بردنش دور دور تا خوابش برد تو خواب بود که بردیمش تو سالن صداها رو که شنید بیدار شد گریه کرد منم بردمش تو ماشین یه کم با دایی دور زدیم تا خوایش برد دیگه تا اخر شب تو ماشین نشستم...
20 اسفند 1392

چهار ماهگی

پسر گلم  چهار ماهگیت مبارک انشالا همیشه سالم و تندرست باشی.  واکسن 4ماهگی پسرم رو 23 نتونستم بزنم اخه دوستامون اومده بودن پیشمون ترسیدم تب کنه.اقا جواد(دوست بابایی) با خانواده اش از رفسنجان اومده بودن پیشمون.واکسن پسرم رو روز شنبه 27 زدم الهی قربونش برم خیلی برا واکسن اذیت نکرد ولی چون گوشاش چرک کرده بود بی قراری میکرد. ماهان جونم صبح روز 23 بهمن که چهار ماهش بود وقتی از خواب بیدار شد خودش رفت رو پهلو بدون کمک ما . تو همین روز بود که برا اولین بار ماهان مزه ای غیر شیر را تجربه کرد خاله حمیده یه دونه انار تو دهنش اب کرد خیلی خوشش اومد دلش میخواست بازم بهش بدیم. یه قاچ سیب هم تو دستش گذاشتیم که فورا بردش طرف دهنش و شروع کرد ب...
27 بهمن 1392

تاتی

خدا روهزارمرتبه شاکرم که این شیرینی رو به زندگیمون بخشید.هر روز که میگذره وماهان بزرگتر میشه شیرین کاریاش بیشتر میشه عزیزتر میشه. اینروزا کارای جدیدی انجام میده دیشب تو دست باباش بود که یهو شروع کرد به تاتی کردن و چند قدم برداشت دلم میخواست اون لحظه بخورمش اخه خیلی بامزه بود با قد ریزه میزش.                                                           ا...
21 بهمن 1392